درباره ی پدرها
بیچاره اند. نه که بگویی از روی بدبختی شان باشد، نه. از روی خوشبختیشان است. برایشان بیچارگی شیرینی است هر چند احساس شادمانی را هر روز در چهره شان نمی بینی. آنها دیگر نمیخندند. بالا و پایین نمیپرند. زیاد نمیخورند و چندان دربند خواب و غیر خواب هم نیستند.
اینها را زمانی می توانی ببینی که بین بیست و سی باشی و آنها از پنجاه گذشته باشند. یا نه دو سال کمتر یا بیش تر. لازم نیست خیلی بیش تر صبر کنی. حالا دیگر بچه ی کوچکی ندارند تا بغل کنند و بخندند و هوایش بیاندازند و باز بگیرندش. حوصله ی این کار را هم ندارند توانش را هم ندارند. واعظ شیب در بناگوششان است و در فکر بازنشستگی اند. دو سال زودتر یا دیر تر.
پدرها حتا روزی هم خیلی قرص و محکم به نامشان نیست. کسی _ یعنی ما فرزندان _ برایشان گل نمی خرد و مثل مادرها از دخترشان یا عروسشان گلی دریافت نمیکنند. همه چیز در سکوت برگزار می شود. می گوییم : سوسول بازی است. آنها هیبتشان زیاد است. گل نمیخواهند کار درستی نیست.
یا در محل کار دستشان رفته لای ماشین و قلم شده و یا در مسیر خانه تصادف کرده اند و مردهاند. شاید هم در میدان جنگ گلوله ای در قلبشان نشسته است. و یا زنده اند و در حال بازنشستگی. با کسی زیاد حرف نمی زنند. با پسرانشان زیاد کار ندارند. پسرها هم با آنها کار ندارند. در حد سلامی و علیکی. که احترامی حفظ شده باشد. دنیاهایشان فرق می کند . بعد از چاق سلامتی مختصری که انجام می شود سریع به گوشه ی تنهایی خود می خزند و پنهان میشوند. روزها خانه نیستند و شب ها هم گاهی برای شام کسی منتظرشان نمی شود. سفر نمی روند. بچه ها همراه مادرشان یا برادر بزرگشان به ییبلاق و تفرج میروند. اهل سفر نیستند حتا اگر مجبور باشند در سفری اهل و عیال را همراهی کنند. ساکن اند. ساکت اند.
توی خودشان اند. گاهی هم قربان صدقه ی نوه ی کوچولویی می روند که سینهخیز خودش را به او رسانده و دارد دماغ بابابزرگ را می چرخاند. نوه دارند اما پدربزرگ نیستند . میشود هنوز میانسال بود و نوه داشت. با یکی دو نوه ی کوچولو کسی پدربزرگ نمیشود. پدربزرگ عصا دارد. و ارج و قربی نزد فامیل. اما آنها هنوز پدربزرگ هم نیستند. اگر رهایشان کنی حوصله ی خواستگاری رفتن برای پسرشان را هم ندارند. مگر عروس های قبلی چه کار کرده اند برایشان؟ مگر پسرها برایشان چه کرده اند؟
دنیای غمناکی دارند.
"این چه استغناست یا رب؟ ، وین چه قادر حکمت است؟
کین همه زخم نهان هست و مجالِ آه نیست"