آرامش ابدی

ذهن پنهان

آرامش ابدی

ذهن پنهان

پیپِ من

Big Meni

انسانیّت چه حکمی میکند،
وقتی که من ،
تکّه تکّه های پیپِ شکسته ام را ،
به تمامِ دوستی هایم ترجیح میدهم.
...
و تو هیچ نمیدانی از وابستگی هایِ من به اجسام و اشیاء.
و
تو
هیچ
نمیدانستی.

 

۱ بار برای همیشه

وقتی به این میرسم که ،
بعضی ها یک بار حقّه زندگی کردن دارند ،
بعضی ها هم ، هیچ حقّی ندارند.
میبینم که نیچه راست میگوید ،
انسان ها متفاوت زاده میشوند.
از هر لحاظ که فکرش را بکنی.

 

زندگی دریاست

گاهی فکر میکنم که نکند فلسفهء زندگی همین باشد!
منظورم این است که زندگی دریاست !
هم میشود کنارِ ساحل نشست و طلوع و غرب ها را شمرد ،
هم میشود حمّامِ آفتاب گرفت ،
با شن ها بازی کرد ،
شنا کرد ،
و دستِ آخر هم باید در دریا غرق شد.

خلاصه نوشتم! و اگرنه خیلی شبیه تر از این حرفهاست!

ماکارونیِ دنیا

همّت می خواهد

آنقدر جهالت را ادامه دادیم که مجهول شدیم. آنقدر خفه ماندیم که ساکت شدیم و آنقدر رخوت زده شدیم که ساکن شدیم.
اصلاً اگر راستش را بخواهی باید بگویم که ندانسته ایم ، نمی خواهد بداندِسته شده ایم.
حیطه های مختلف را که نگاه می کنی و داری مثلاَ می سنجی که ببینی چه ها کرده ای و چه کنی و الگوریتمی بیابی که جواب را بهینه کند و هزار کوفت و زهرمارِ دیگر که این روزها attachاین روزمرگی ها و زندگی ها و غیره شده است، به خودت میائی که یادت رفته چشم هایت را باز کنی و ادّعای نگاه کردن و دیدن داری و دلت حسابی خسته و خُجسته است. وقتی نمی شود تمامی زوایا را به خوبی بشکافی و آن طور که انتظارش را داری تجزیه کنی و فرو روی ، همان بهتر که این ندانسته و نمی خواهد بداندسته ها را نگه داری برای وقتی که نمی خواهی به زیاد شدنِ روزهایِ قرمز فکر کنی. به این فکر می کنی که هرچقدرهم که پیچیده نگاه کنی این ماکارونیِ دنیا را ، چیزی از پیچیدگی اش نمی توانی بکاهی ، همان بهتر که حواست را به حاشیهء بشقاب پرت کنی. 

جبران مافات

The Last Try

زمان و همان تیپ چیز ها اجازه نمی دهند که این مسیر آمده را برگردم و مسیر دیگری در پیش بگیرم. ادامه را سعی می کنم تا جائی که می شود اصلاح کنم و درستتر عمل کنم. هرچند سرمنزل این راه ، دیگر هدفِ درجهء اوّل نیست برایم و بیشتر شبیه جبران مافات است! 

زندگی خوده قدمه!

زندگی با درد شروع میشود ، پس قدمِ اوّل می شود درد کشیدن ،درد می کشی چون قابله محکم میزند به باسنت تا گریه کنی ، پس قدمِ دوّم می شود گریه کردن ، گریه کردنی که ریه ها را به حرکت وا دارد تا نفس بکشی ، پس قدمِ سوّم می شود نفس کشیدن ، و نفس میکشی تا زنده باشی ، زنده بودن می شود قدمِ چهارم؟ ... نه ، نمی شود ، قبل از اینکه درد بکشی زنده بودی ... زندگی وقتی تو نبودی هم بوده و تو نداشتی و تو هم اگر نباشی زندگی ادامه دارد...تو فقط این فرصت را پیدا کرده ای که به اندازهء عمرت زندگی کنی ، همین.
شاید حالا یکی بگوید که درد کشیدن هم قبل از ما بوده و گریه کردن و نفس کشیدن هم ، ولی به نظرم زندگی کردن فرق میکند ، آدمها در درد کشیدن و گریه کردن و نفس کشیدن و زنده بودن ، فرقِ چندانی با هم ندارند، ولی زندگی کردنشان مایهء تفاوتشان می شود .

پس قدمِ زندگی شماره نداره ... زندگی خوده قدمه!

ما تنهائیم

ـ همه یه چیزهایه جدّیه جهان برایه من مُضحکه. همة یه حرف‌هایه مهم یا فلسفه‌هایه مهم سفسطه است. ما تنها هستیم و تنهاییه ما تقدیره ماست. ما تنهائیم."

بخشی از دیالوگه فیلمه " سپکپس و فلسفه "

پیاده رو ها

اینکه "سربالایی یک جورهایی سرازیری است و بالعکس و این به طرز نگاه تو بستگی دارد." شامل امثال ما نمی شود که در درّه واقع ایم ، که هر چه رفتیم فقط سربالایی بود و هر چه دیدیم ، جای خالیِ توئه لعنتی.

بماند که دکّه های یخ فروشی بین مسیر هم ، دیگر شده اند نمایندگی ایران خودرو که مبادا محصولات پژو بین مسیر بمانند. ما پیاده رو ها هم اگر از تشنگی مردیم ، دیگر چه خیالیست