آرامش ابدی

ذهن پنهان

آرامش ابدی

ذهن پنهان

بازگشت

از آن نامه ای که دادی وزان شکوه های تلخ

تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخقته است

ای مایی امید من ای تکیه گاه دور

هرگز مردج از آنچه به شعرم نهفته است

شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت

احساس قلب کوچک خود را نهان کنم

بگذار تا ترانه من رازگو شود

بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم

تا بر گذشته می نگرم عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است

این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد

این درد را چگونه توانم نهان کنم

آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است

این شعر ها که روح ترا رنج داده است

فریادهای یک دل محنت کشیده است

گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این

آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود

دردا که این جهان فریبای نقشباز

با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود

اکنون منم که خسته زدام فریب و مکر

بار دگر به کنج قفس رو نموده ام

بگشای در که در همه دوران عمر خویش

جز پشت میله های قفس خویش نبوده ام

پای مرا دوباره به زنجیرها ببند

تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند

تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ

بندی دگر دوباره بپایم نیفکند 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد