-
گمشده
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 14:42
گمشده ایم ، ولی نه از نوع ِ "از منزل خارج شده" و یا "تاکنون مراجعت ننموده" یا "ضمناً نامبرده دارای اختلال ..." نه ، از هیچ کدام از این انواع نه ، از نوع ِ گم و گور شده ایم.
-
دیروز فلان طور
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 14:41
آدم هوس می کند بیاید بنویسد مثلاً ، "دیروز فلان طور" ، ولی بعد می بیند این دیروز هم خالیست از هرگونه "فلان" و "طور" ، بعد فحش را می کشد به نکُ وار * ِ هرچه نوشتن. ---- * نکُ وار را خودمان هم نمی دانیم دقیقاً به چه معناست ، یک اصطلاحِ ترکیست به گمانمان که اشاره به گذشتگان ، بازماندگان و آیندگانِ یک فرد یا مطلب و غیرو...
-
مهم
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 14:38
می خواستیم زیرشان خط بکشیم،که یعنی اینها مهم اند،که یعنی اینها را باید " حفظ "شان کنیم ، دست و دلمان لرزید و خط رویشان کشیده شد. ناخوانا شدند.
-
حالا ببینید کی گفتیم
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 14:37
از فردا می خواهند بشینند ضجّه مویه کنند که فصل ِ جیک جیک ِ مستانشان هم دیگر تمام شد و حالا اینها باید چه کنند با رخوت ِ زنی در آستانهء فصل ِ سرد !
-
از آن وقت هاییست
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 14:29
از آن وقت هاییست ، که زیادی خسته ام.
-
کفشدوزک
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 23:35
نگاه نرم باد سوز دلنشین خواب می برد مرا با خود آن نگاه معصوم کوچک به آه ه های نگفته می نگرد قلب آرام پنهان میزند هرگزهای قدیم برایم تازه میشوند بالاتر از همیشه مینگرم از ورای بالهای کفش دوزکی بزرگ که سالها در میان علفهای هرز ذهنم دنبالش میگشتم قیچی
-
شهامتش را داری؟
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 01:30
شهامتش را داری؟ یک دل سیر غرق شدن درست توی دستهایی که همراهی کردنت رو فراموش کردن! من شهامتش رو دارم جرات بند از بند باز کردن تمام این انگشتها رو شجاعت نطفه بستن توی این همه کابوس رو جرات یه هم آغوشی توی پیچ و تاب این رگها رو! بیا جلو! نترس! دستات رو بده به من من سر این پیچ! وسط این برهوت هزارساله عمریه منتظرم!
-
آرزوی کوچک
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 01:23
من ماندام در کنار بادهای آن روزها بد نیست آدمها کمی خفه شوند و با هوشیاری به آنچه میبینند بیندیشند "مارسل مارسو"
-
شهریار
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 00:58
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا .....بی وفا.....بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ ......نوش دارویی ....نوش دارویی نوش دارویی و بعد مرگ سهراب آمدی سنگ دل .....سنگ دل سنگ دل زودتر می خواستی حالا چرا؟ حالا چرا؟؟؟ عابران چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من در شکفتم من نمی پاشد دلم دنیا چرا؟؟ دنیا چرا؟...
-
رو در رو
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 00:15
-
پیپِ من
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 01:11
انسانیّت چه حکمی میکند، وقتی که من ، تکّه تکّه های پیپِ شکسته ام را ، به تمامِ دوستی هایم ترجیح میدهم. ... و تو هیچ نمیدانی از وابستگی هایِ من به اجسام و اشیاء. و تو هیچ نمیدانستی.
-
۱ بار برای همیشه
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 01:09
وقتی به این میرسم که ، بعضی ها یک بار حقّه زندگی کردن دارند ، بعضی ها هم ، هیچ حقّی ندارند. میبینم که نیچه راست میگوید ، انسان ها متفاوت زاده میشوند. از هر لحاظ که فکرش را بکنی.
-
زندگی دریاست
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 01:02
گاهی فکر میکنم که نکند فلسفهء زندگی همین باشد! منظورم این است که زندگی دریاست ! هم میشود کنارِ ساحل نشست و طلوع و غرب ها را شمرد ، هم میشود حمّامِ آفتاب گرفت ، با شن ها بازی کرد ، شنا کرد ، و دستِ آخر هم باید در دریا غرق شد. خلاصه نوشتم! و اگرنه خیلی شبیه تر از این حرفهاست!
-
ماکارونیِ دنیا
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:59
آنقدر جهالت را ادامه دادیم که مجهول شدیم. آنقدر خفه ماندیم که ساکت شدیم و آنقدر رخوت زده شدیم که ساکن شدیم. اصلاً اگر راستش را بخواهی باید بگویم که ندانسته ایم ، نمی خواهد بداندِسته شده ایم. حیطه های مختلف را که نگاه می کنی و داری مثلاَ می سنجی که ببینی چه ها کرده ای و چه کنی و الگوریتمی بیابی که جواب را بهینه کند و...
-
جبران مافات
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:57
زمان و همان تیپ چیز ها اجازه نمی دهند که این مسیر آمده را برگردم و مسیر دیگری در پیش بگیرم. ادامه را سعی می کنم تا جائی که می شود اصلاح کنم و درستتر عمل کنم. هرچند سرمنزل این راه ، دیگر هدفِ درجهء اوّل نیست برایم و بیشتر شبیه جبران مافات است!
-
زندگی خوده قدمه!
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:55
زندگی با درد شروع میشود ، پس قدمِ اوّل می شود درد کشیدن ،درد می کشی چون قابله محکم میزند به باسنت تا گریه کنی ، پس قدمِ دوّم می شود گریه کردن ، گریه کردنی که ریه ها را به حرکت وا دارد تا نفس بکشی ، پس قدمِ سوّم می شود نفس کشیدن ، و نفس میکشی تا زنده باشی ، زنده بودن می شود قدمِ چهارم؟ ... نه ، نمی شود ، قبل از اینکه...
-
ما تنهائیم
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:53
ـ همه یه چیزهایه جدّیه جهان برایه من مُضحکه. همة یه حرفهایه مهم یا فلسفههایه مهم سفسطه است. ما تنها هستیم و تنهاییه ما تقدیره ماست. ما تنهائیم." بخشی از دیالوگه فیلمه " سپکپس و فلسفه "
-
پیاده رو ها
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:50
اینکه "سربالایی یک جورهایی سرازیری است و بالعکس و این به طرز نگاه تو بستگی دارد." شامل امثال ما نمی شود که در درّه واقع ایم ، که هر چه رفتیم فقط سربالایی بود و هر چه دیدیم ، جای خالیِ توئه لعنتی. بماند که دکّه های یخ فروشی بین مسیر هم ، دیگر شده اند نمایندگی ایران خودرو که مبادا محصولات پژو بین مسیر بمانند. ما پیاده...
-
فکر کردی ما کی ایم؟
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:49
ما همون آدمی ایم که با نصفِ یه تِرَکِ سیاوش و معین و امثالهم ، یا با دو سه خط نوشتهء زهوار درفتهء قدیمیه خودمون و چهارتا دونه عکسِ زپرتی و رنگ و رو رفته ، یا با مزهء شربت اکسپکتورانت و اسم آنتی هیستامین و بوی بتادین ، یا حتّی با تاریک و روشنیه روزایه لعنتی و ابریه پائیز و دستنوشته هایه اون دفترچه جلد سبزه ، اونقد پرت...
-
وقت نیست
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 14:34
دلم می خواهد کمی در موردِ نقشِ آدم ها بنویسم. در موردِ "تو" ها ، "او" ها ، "من" ها... وقت نمی شود ولی
-
خدا حافظ
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 14:33
یکی از نقطه ضعف های من زمان های "خداحافظی" ست. یعنی کافیست سره سوزنی از لحاظِ روحی کسی ( یا چیزی) برایم ارزشمند باشد و دوستش داشته باشم. حتّی اگر قرار باشد سفری دو روزه بروم آن لحظهء نگاه کردن در چشمهایِ طرفِ مقابل و "دل کندن" آزارم می دهد ، خیلی سخت به چیزی یا کسی وابستگی پیدا می کنم ولی این وابستگی (هر چقدر هم که...
-
خطر آتشسوزی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 02:07
شاید بهتر است روی روزهایِ گذشته یک برچسب بزنی که : " به شدّت آتشگیر" تا نیایی و یکهو گرمشان کنی ، روشنشان کنی ، دودش امروزت را هم سیاه می کند
-
وقتی باران نمیبارید
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 02:05
آه ه ه
-
چه کسی مسله این است!
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 02:02
درست است که خیلی طول کشید ولی بالاخره فهمیدم که آن ممه را "لولو" برد ، ولی بعضی چیزها را هیچ وقت نفهمیدم که "که" بُرد؟ یا "که" می بَرَد؟ ... مفهوم نیست؟ ... موهایِ مشکیِ پدر را می گویم ، جوانیِ مادر را ، ... دلِ مهربانِ تو را می گویم، تنهائی هایِ خودم را، ... خنده هایِ مادر بزرگ را می گویم ، دستانِ پدر بزرگ را، ......
-
خودتی؟؟
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 02:00
وقتی که چیزی نوشته نمی شود دو حالت دارد ، یا آنقدر ناچیز است که نمی نویسی اش ، یا آنقدر بزرگ است که نمی گنجد که بخواهی بنویسی اش. یا اینکه گیج و گنگی ، سیاه و سفیدی ، گرفته ای. اینها آخری ها حالت نیست، خودتی...
-
از دهن افتاد
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 01:51
تو هنوز هم همه چیز را "ساده می گیری" و "سخت" رها می کنی. ولی ما دیگر نه "سخت می گیریم" و نه "ساده" رها می کنیم. برای این شبیه شدنه ، خیلی سال گذشته. گذرِ زمان همه چیز را از دهن می اندازد.
-
لولو
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 01:48
کوچولو یادت باشه که ، نترسی لولو دوروغه
-
دادوبیداد
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 01:45
همیشه برای داد زدن وقت هست اما مهم اینه که کی یا کیا صدای فریادو میشنون....جدی میگه سعی کن یه جوری داد بزنی که خودتم بشنوی.....یا اگر نمیخوای بشنوی سعی کن حس کنی که داری داد میزنی....
-
صفر +
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 01:43
گلدانی باش/گلزار اگر نئی همدردی باش/همراز اگر نئی چو صفر اندر حسابیم!
-
همینجوری
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 00:02
هر روز ، از خواب (که) پا میشی ، می بینی رفتی به باد کاش می شد ماهایی که داریم می رویم ، با آنهایی که دارند می آیند هماهنگ می کردیم ، اینطوری نه ما مجبور بودیم برویم ، نه آنها مجبور بودند بیایند. سازمان بهینه سازی مصرف سوخت و انرژی با ما تماس بگیرید