روح سیاه
خیره می کند چرا نگاه مات خود
به آنچه از گذشته ما نده است
پیکره سنگی سفیدش را
جا میگذارد’ می رود
همچون شبی که از پس صبحی سفید می آید
دور افتاده از همه
نمی داند
زمان ِپایان ِ اوست
(قیچی)
آدم هوس می کند بیاید بنویسد مثلاً ، "دیروز فلان طور" ، ولی بعد می بیند این دیروز هم خالیست از هرگونه "فلان" و "طور" ، بعد فحش را می کشد به نکُ وار * ِ هرچه نوشتن.
----
* نکُ وار را خودمان هم نمی دانیم دقیقاً به چه معناست ، یک اصطلاحِ ترکیست به گمانمان که اشاره به گذشتگان ، بازماندگان و آیندگانِ یک فرد یا مطلب و غیرو دارد. تلفّظ اش هم در اصل چیزی شبیه به نَچیوار است ، حدس زدیم ادبی اش باید یک چنین چیزی باشد که در متن آوردیم
از فردا می خواهند بشینند ضجّه مویه کنند که فصل ِ جیک جیک ِ مستانشان هم دیگر تمام شد و حالا اینها باید چه کنند با رخوت ِ زنی در آستانهء فصل ِ سرد !