باور نکن هر آنچه که میگویند
زمان زمان پاسخگویی به توست روزها خواهند رفت و تو خوشبخت خواهی شد
باور کن هر آنچه میگویند
قیچی
آسمان را میشناسد ابر به ابر قطره به قطره مانده ام در کنار این سیلاب بی خود از خود گمشده در حصاری بی سامان حصاری به تیرگی چشمانم همه چیز در حال تکان خوردن است پاههایم در اختیارم نیست همچون قلبم میتپد صدایی موزون شنیده نمیشود همه چیز وارونه اینها چیست که بر کاغذ می ایند
(چهارشنبه 20/1/85 )قیچی
من امشب به خودم قول دادم «هرگز نمیرم» ولی تو هرگز نفهمیدی فقط کسی که مرده باشه همچین آرزویی میکنه.
آدم هوس می کند بیاید بنویسد مثلاً ، "دیروز فلان طور" ، ولی بعد می بیند این دیروز هم خالیست از هرگونه "فلان" و "طور" ، بعد فحش را می کشد به نکُ وار * ِ هرچه نوشتن.
----
* نکُ وار را خودمان هم نمی دانیم دقیقاً به چه معناست ، یک اصطلاحِ ترکیست به گمانمان که اشاره به گذشتگان ، بازماندگان و آیندگانِ یک فرد یا مطلب و غیرو دارد. تلفّظ اش هم در اصل چیزی شبیه به نَچیوار است ، حدس زدیم ادبی اش باید یک چنین چیزی باشد که در متن آوردیم
از فردا می خواهند بشینند ضجّه مویه کنند که فصل ِ جیک جیک ِ مستانشان هم دیگر تمام شد و حالا اینها باید چه کنند با رخوت ِ زنی در آستانهء فصل ِ سرد !