آرامش ابدی

ذهن پنهان

آرامش ابدی

ذهن پنهان

کفشدوزک

نگاه نرم باد
سوز دلنشین خواب
می برد مرا با خود
آن نگاه معصوم کوچک
به آه ه های نگفته می نگرد
قلب آرام پنهان میزند
هرگزهای قدیم برایم تازه میشوند
بالاتر از همیشه مینگرم
از ورای بالهای کفش دوزکی بزرگ
که سالها در میان علفهای هرز ذهنم دنبالش میگشتم

311

  قیچی

شهامتش را داری؟

شهامتش را داری؟
یک دل سیر غرق شدن
درست توی دستهایی که همراهی کردنت رو فراموش کردن!
من شهامتش رو دارم
جرات بند از بند باز کردن تمام این انگشتها رو
شجاعت نطفه بستن توی این همه کابوس رو
جرات یه هم آغوشی توی پیچ و تاب این رگها رو!
بیا جلو!
نترس!
دستات رو بده به من
من سر این پیچ! وسط این برهوت هزارساله
عمریه منتظرم!

Entry for May 20, 2008

 

آرزوی کوچک

من ماندام در کنار بادهای آن روزها

بد نیست آدمها کمی خفه شوند و با هوشیاری به آنچه میبینند بیندیشند

"مارسل مارسو"

 

498

شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
 
 .....بی وفا.....بی وفا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
......نوش دارویی ....نوش دارویی
نوش دارویی و بعد مرگ سهراب آمدی
سنگ دل .....سنگ دل
سنگ دل زودتر می خواستی حالا چرا؟
حالا چرا؟؟؟
عابران چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من
در شکفتم من
نمی پاشد دلم   دنیا چرا؟؟
دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیبه خود نمیکردی سفر