بر او ببخشایید
زیرا که محصور است
زیرا که ریشه های هستی بار آور شما
در خاکهای غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم میکنند
بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آبهای راکد و حفرههای خالی از یاد میبرد و ابلهانه میپندارد که حق زیستن دارد...
دو گودال سرخ ده برج کبود آهسته آهستهبه خاک می افتد خورشیدسایه های سیاه در میان ده برج نامیزانمیسوزد ارام بی هیچ شعله ای ممنون
بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آبهای راکد و حفرههای خالی از یاد میبرد و ابلهانه میپندارد که حق زیستن دارد...
دو گودال سرخ
ده برج کبود
آهسته آهسته
به خاک می افتد خورشید
سایه های سیاه در میان ده برج نامیزان
میسوزد ارام بی هیچ شعله ای
ممنون