هر چه مینویسم
نمیتوانم بکویم
که در درونم چه میگذرد
صدایی موذن از دور می آید
گنگ است اما از آهنگش پیداست که چه می گوید
اغاز و پایان هم چیز در دست اوست
من و تو اینجا چه میکنیم
هر چه می خوانم نمی فهمم
که چرا و چگونه شد ؟
آه زندگی چقدر آسان تمام میشوی
اما پیچیده و تنها
هر چه میگذرد برایم گنگ تر می شوی
از اینهمه خواستن خسته ام
پلکهایم بسته میشود
اما نه برای همیشه
تنها مدتی کوتاه تا دوباره مجال باز شدن یابند
همیشه و همیشه این طور است چشمهای بسته باز میشوند و چشمهای باز، بسته
چشم موجود عجیبی است مانند دست
این دو را دوست دارم
همه چیز در درون ِانسان است
چشم باز یا بسته هیچ فرقی نمیکند
قیچی