ما همون آدمی ایم که با نصفِ یه تِرَکِ سیاوش و معین و امثالهم ،
یا با دو سه خط نوشتهء زهوار درفتهء قدیمیه خودمون و
چهارتا دونه عکسِ زپرتی و رنگ و رو رفته ،
یا با مزهء شربت اکسپکتورانت و
اسم آنتی هیستامین و بوی بتادین ،
یا حتّی با تاریک و روشنیه روزایه لعنتی و ابریه پائیز و
دستنوشته هایه اون دفترچه جلد سبزه ،
اونقد پرت می شیم به گذشته ها ،
که یادمون می ره کجاییم و کجا بودیم و کجا قراره بریم.
آره ، ما از اوناشیم که به همین راحتیا خودمونو گم می کنیم.
گم که نمی کنیم واقعیت اش ،
گم می شیم،
گممون می کنن.
به همین راحتیا.
حرف و حدیث از اونجا شورو میشد ،،
که هیچ وقت ، به همون راحتی ای که گم می شدیم ،
پیدامون نمی شد.
پیدامون نمیشه.
الان ام انگاری که گم شدیم ،
از همون گما.
خودمون ام سختمونه.